جدول جو
جدول جو

معنی سگ مهر - جستجوی لغت در جدول جو

سگ مهر
نوعی گیاه سمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی مگس که پاهای دراز دارد و به بدن سگ و اسب و بعضی حیوانات دیگر می چسبد و خون آن ها را می مکد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ جگر
تصویر سگ جگر
سخت دل، بی رحم، موذی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ منش
تصویر سگ منش
بدخو، بی ادب، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ ماهی
تصویر سگ ماهی
نوعی ماهی دریایی که اغلب عظیم الجثه، دارای بدن کشیده و دم دوشاخه هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
آنکه نسبت به دیگری مهر و محبت ندارد، نامهربان
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ مِ)
نوعی از گل:
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
چو بشنید از او این سخن باغبان
گل مهر آورد آمد دمان.
فردوسی.
ز خرادبرزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
دهی از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و در 30 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. تپه ماهوری و گرمسیر است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این آبادی دارای دبستان است و ساکنان آن طایفه ای از میررضایی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ مِ)
آنکه دارای مهر و محبت اندکی باشد. (ناظم الاطباء). بی وفا. بی محبت. که باندک تغییر حال دل از محبت برگیرد:
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.
سعدی.
دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست رای دشمن خوی.
سعدی.
عروس ملک نکوروی دختریست ولیک
وفا نمیکند این سست مهر با داماد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ مِ)
بی محبت. بی رحم. (آنندراج) (غیاث) :
نمودند کآن رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
نظامی.
مظفر گشت خصم سردمهرش
علم بشکست ز آسیب سپهرش.
میرخسرو (از آنندراج).
ننالم چرا از سلوک سپهر
که گرمی ندیدم از این سردمهر.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ مُ رَ / رِ)
حجرالبرد. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جِ گَ)
به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان) ، کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل. (آنندراج) :
استخوان پیش کش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است.
خاقانی.
، مردم غردل و نامهربان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارندۀ سگ. سگبان:
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی.
سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قسمی از ماهی که بزبان فرانسه استورژن گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ مُ)
مهرکرده شده. (آنندراج). ممهور. سربسته. که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده:
زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب
خیمۀ روحانیان گشت معنبرطناب.
خاقانی.
خنده ای سربمهر زد دم صبح
الصبوح ای حریف محرم صبح.
خاقانی.
آن گنج سربمهر که خاقانیش نهاد
ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را.
خاقانی.
تو گنجی سربمهری نابسوده
بد و نیک جهان ناآزموده.
نظامی.
گنج گهرم که دربمهر است
چون غنچۀ باغ سربمهر است.
نظامی.
مهر بنهاد ومهر از او برداشت
همچنان سربمهر خود بگذاشت.
نظامی.
داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهر
آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند.
سعدی.
سخن سربمهر دوست به دوست
حیف باشد به ترجمان گفتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مهر، بی کابین. بی صداق. بی مهریه.
- نکاح بی مهر، نکاح بی کاوین.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است:
اگردانا و گر نادان بود یار
بضاعت را بکس بی مهر مسپار.
نظامی.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) :
مهر جوئی ز من و بی مهری
هده خواهی ز من و بی هده ای.
رودکی.
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما.
ناصرخسرو.
با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک
عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی.
که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار
زمانه مادری بی مهر و دونست.
سعدی.
من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی.
سعدی.
- بی مهر گشتن، بی محبت گشتن:
چو از مریم دلش بی مهر گردد
طلبکار من بی بهر گردد.
نظامی.
و رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر مهر
تصویر پر مهر
پر محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد مهر
تصویر سرد مهر
بی محبت، بی رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با مهر
تصویر با مهر
مهربان، با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مهر
تصویر بد مهر
نامهربان بی محبت، بد اندیش بد خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه مهره
تصویر سه مهره
سه طاس که در قدما در بعضی اقسام بازی نرد به کار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جگر
تصویر سگ جگر
تاب آورد سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ماهیهای حلال گوشت و فلس دار و استخوانی بحر خزر که فلسهایش بزرگ است و به آسانی می افتد. قدش بین 18 تا 36 سانتیمتر است. کمرش آبی سبز رنگ و شکمش خاکستری نقره یی است در سطح آب زندگی میکند و بیش از 20 سانتیمتر زیر آب نمیرود و از کرمها و دیگر حیوانات کوچک تغذیه مینماید. سگ ماهی در موقع تخم گذاری به کنار ساحل می آید و در اوایل بهار تخم ریزی میکند و بین 40 تا 100 هزار تخم میریزد، ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای مگس که از مگسهای معمولی کمی بزرگتر است و مگسی است موذی و سمج و چسبنده و دارای پاهای دراز و چنگالهای قوی و خون سگ و اسب و حیوانات دیگر را میمکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربمهر
تصویر سربمهر
ممهور، سربسته
فرهنگ لغت هوشیار
پایور شهربانی برابر سروان (درارتش)، توضیح: این کلمه مدتی محدود در زمان اعلیحضرت رضا شاه متداول شد ولی بعد متروک گردید و اکنون سروان بجای آن مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
نا مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ))
یکی از ماهی های حلال گوشت و فلس دار و استخوانی دریای مازندران که فلس هایش بزرگ است و به آسانی می افتد، ماهی خاویار
فرهنگ فارسی معین
بدمهر، نامهربان، بی عطوفت، بی عاطفه، بی محبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامهربان، بی مهر، کم محبت، سردمهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سگ وار، پاچه گیر، سگ سر، آزمند، آزور، حریص، طماع
متضاد: قانع، خرسند، دنیاپرست، مادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامهربان، سردمهر، بی محبت، کم محبت، کم عاطفه، سرد
متضاد: بامهر، عطوف، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمگس
فرهنگ گویش مازندرانی